سفارش تبلیغ
صبا ویژن

مقاله های برگزیده و
مقاله های جمع آوری شده را در اینجا به نمایش می گذاریم . 

1-        لعن و عدم تعارض آن با وحدت مسلمانان


        همانطور که اشاره شد گزارش‌های تاریخی نشان می‌دهد که صحابه بزرگ رسول خدا (صلَّی الله عَلَیه وآله)، افرادی مانند معاویه، عمرو بن عاص، خالد بن ولید، زیاد و حجاج بن یوسف را لعن کرده‌اند. حضرت علی (علیه السلام) نیز روزی که عثمان کشته شد، عبد ‌الله بن زبیر را به دلیل این که از عثمان دفاع نکرد، لعن      و نفرین کرد ؛ بدیهی است که امکان ندارد که نسل امروز مسلمانان، بخواهند راه خیر و عزت و صلاح را بپیمایند ولی چشم بر میراث تاریخی خود بپوشانند و نیم نگاهی هم به احوال مسلمانان اوایل نداشته باشند و اگر تاریخ آیینه ی عبرتها است، نتوان عبرت جویان را از تأمل در آن بازداشت.

    مسأله ی لعن و نفرین به عنوان مکانیسمی برای ابراز تنفر و برائت از مصادیق زشتی نقش مهمی در تقویم شخصیت عقیدتی و روحی انسان مؤمن داشته و سهل انگاری در آن به بی تفاوتی و در هم رفتن مرزهای هویت دینی و اخلاقی خواهد انجامید و صد البته به صورت طبیعی انسان مؤمن با مطالعه ی صفحات واقعی تاریخ گذشته ی مسلمین و مشاهده ی جلوه های نفاق و ستم و انحراف به خشم می آید و سینه ی او مالامال از نفرت نسبت به جنایتکاران می شود.

  البته باید توجه داشت که در مورد افراد، باید تنها افرادی را لعن کرد که براهینی مبنی بر شمرده شدن آن افراد از مصادیق لعن وجود داشته باشد و در مصادیقِ اختلافی و مشکوک نیز، باید با اقام? دلیل، لعن کرد و جایز نیست این کار را بدون دلیل و حجّت انجام داد و لعن افرادی از صحابه که دلیلی برای لعن آنان وجود ندارد، سبب خدشه‌دار شدن وحدت میان مسلمانان است. و نیز باید توجه داشت که به جای مبالغه در بکارگیری ادبیات لعن در محافل و منابر و رسانه ها، نقد علمی مستدلانه و منصفانه را دستور کار خود قرارداده و فرهنگ و ادبیات آن را در میان مردم نهادینه کنیم. مصلحت برتر همگرایی و وحدت مسلمین هم جز این حکم نمی کند که هر گونه تعابیر خشن و غلیظ که توهین به مقدسات توده ی عظیمی از مسلمانان محسوب می شود کنار گذاشته شود و به جای آن، همه در این اندیشه باشند که با پرهیز از مباحث حاشیه ای راههای عملی برای پیشبرد اهداف اصلی اسلام و مسلمین را یافته، دنبال کنند؛ و سیره عملی معصومین علیهم السلام بهترین دلیل بر اتخاذ چنین روشی است همچنان که با نگاهی به سیره امیرالمؤمنین علی علیه­السلام، شاهد برخی راهنمایی های ایشان به خلیفه دوم عمر برای حفظ و تقویت اسلام و مسلمانان هستیم    :
        درکتاب المستدرک على الصحیحین ـ به نقل از سعید بن مُسَیَّب ـ آمده: عمر، مردم را جمع کرد و از آنان پرسید: تاریخ، از چه روزى نوشته شود؟ هر کدام نظری دادند ولی عمر قانع نشد آنگاه على بن ابى طالب(علیه السلام) فرمود: «از روزى که پیامبر خدا(ص    ) هجرت کرد و سرزمین شرک را ترک نمود». عمر نیز آن را پذیرفت.
همچنین در کتاب البدایة والنهایة آمده: عمر، هنگامی که نوشته ها را تاریخدار کرد خواست که تاریخ را از«میلاد پیامبر خدا    » آغاز کند. سپس گفت: از«بعثت». آنگاه على بن ابى طالب(علیه السلام) نظر داد که آن را از «هجرت» بنویسد. پس عمر هم از«هجرت» نوشت.
و در کتاب تاریخ طبرى ـ به نقل از ابن عمرـ آمده: پس از فتح قادسیّه و دمشق، عمر، مردم را در مدینه جمع کرد و گفت: به نظر شما چه مقدار از بیت المال براى) مصرف شخصىِ( من حلال است؟ حاضران هرکدام سخنی را گفتند؛ امّا على(علیه السلام)ساکت بود. عمر گفت: اى على! چه مى گویى؟ علی(ع ) فرمود: « مقدارى که زندگى تو و عیالت را به سامان مى آورَد و جز این، هیچ چیز از آن براى تو )حلال (نیست». همه گفتند: نظر، همان نظر على بن ابى طالب است. (1)


ونیز در کتاب ربیع الابرار نقل شده است: که در روزگار خلافت عمر بن خطّاب، نزد وى، از زیورهاى کعبه و فراوانى آنها سخن به میان آمد. گروهى گفتند: اگر آنها را بفروشى و با آنها لشکرهاى مسلمانان را تجهیز کنى، پاداش آن بیشتر است. کعبه چه نیازى به زیور دارد؟! عمر، قصد همین کار را داشت که على(علیه السلام) فرمود: «این قرآن بر پیامبر(صلى الله علیه وآله)نازل شد. و ) در آن هنگام( دارایى ها چهار گونه بود: اول: دارایى هاى مسلمانان( که میان وارثان به میزان سهمى که خداوند معیّن کرده بود، قسمت مى شد).
دوم: خُمس( که خدا آن را در جایگاه آن قرار داده است).
سوم: زکات( که خدا آن را براى مصرف هاى مشخّصى معیّن نموده).
وچهارم: زیور کعبه بود که در آن روز وجود داشت؛ امّا خدا آن را به حال خود وا نهاد و این وانهادن، نه از روى فراموشى بود و نه از روى مخفى بودن آن بر خدا. پس، تو هم آن را در جایى قرار ده که خدا و پیامبرش قرارداده اند».
عمر گفت: اگر تو نبودى، رسوا مى شدیم! و زیورها را به حال خود وا نهاد. (2)

 
البته باید توجه داشت که همکاری امیرالمؤمنین علی علیه السلام با عمر در مشورت دادن به او نه به خاطر پذیرش خلافت وی، بلکه تنها به سبب حفظ اسلام و مسلمانان بود؛ چرا که بارها آن حضرت در همان دوران خلافت ابوبکر و عمر و عثمان در حقانیت خود بر خلافت و جانشینی رسول خدا صلی الله علیه و آله تأکید داشت. به عنوان نمونه ایشان در جریان شورایی که عمر برای انتخاب جانشین خود تشکیل داد در یکی از خطبه هایش در مورد نتیجه شورا فرمود

 

........................

1-تاریخ الطبری : ج 3 ص 616 ، الکامل فی التاریخ : ج 2 ص 135 ، شرح نهج البلاغة : ج 12 ص 220 .
2-. نهج البلاغة : الحکمة 270 ، المناقب لابن شهر آشوب : ج 2 ص 368 ; ربیع الأبرار : ج 4 ص 26 .

خدایا،چه شورایى! چه وقت در برترى من بر اوّلىِ آنها (ابوبکر) تردید افتاد که اکنون با اینان برابر شمرده مى شوم؟! ولى به ناچار ) و براى حفظ اسلام ،( با آنان در فرود و اوج ، همگام و همراه شدم؛ امّا یکى به کینه از من کناره گزید و دیگرى(عبدالرحمن بن عوف) به برادر زنش گروید و چیزهایى دیگر...».(1)

 همچنین در کتاب شرح نهج البلاغه آمده که حضرت علی(علیه السلام) به ابن عباس گفت: از این رو داخل در جلسه شورا شدم که پیش از این عمر مى گفت که پیامبر خدا فرموده است: « نبوّت و امامت، با هم در یک خانه جمع نمى شوند» . من در پیش دید مردم در شورا داخل شدم تا تناقض کردارش را با روایتى که نقل کرده است ، روشن کنم».(2)
در نهج البلاغه  نیز آمده است که علی علیه السلام به عبد الرحمان بن عوف می فرماید: «عمر مى دانست که تو وپسر عمویت سعد و برادر زنت (عثمان) ، یک نظر دارید. و به کشتن مخالفانتان نیزفرمان داد، حال خوب مى دانید که من از دیگران بدان (خلافت) سزاوارترم. به خدا سوگند، تا آنجا تسلیم هستم که کارهاى مسلمانان به سلامت باشد و در آن ستمى نباشد، مگر بر خودم؛ و این به خاطر پاداش و فضیلت صبر و نیز بى رغبتى به زر وزیورى است که به خاطرش بر هم پیشى مى گیرید.(3)
کتاب ارشاد ـ به نقل از جُندَب بن عبد الله ـ می نویسد : در مدینه و پس از بیعت مردم با عثمان ، بر على بن ابى طالب(علیه السلام)وارد شدم و او را اندیشه ناک و اندوهگین دیدم . به او گفتم : قومت چه کردند؟ فرمود: «باید صبرى نیکو داشت» به او گفتم : سبحان الله! به خدا سوگند که تو صبورى .
فرمود: «) اگر صبر نکنم (چه کنم؟ مردم به قریش مى نگرند. قریش مى گوید: اگر خلافت به خاندان محمّد(صلى الله علیه وآله) رسد هیچ گاه به کس دیگرى نمى رسد؛ ولى اگر در غیر آنان باشد، میان شما مى چرخد».(4)
 

 


..................................

1-نهج البلاغة : الخطبة 3 ؛ الإرشاد : ج 1 ص 287 ؛ معانی الأخبار : ص 361 ح 1 ؛ علل الشرائع : ص 150 ح 12 ؛ الأمالی للطوسی : ص 372 ح 803 ؛ الاحتجاج : ج 1 ص 452 ح 105 ؛ المناقب لابن شهر آشوب : ج 2 ص 204 ؛ نثر الدرّ : ج 1 ص 274 ؛ تذکرة الخواصّ : ص 124.

2-       شرح نهج البلاغه ، ج 1، ص 189.
3-نهج البلاغه: خطبه،74.
4-الارشاد.ج 1، ص 241.

 

لعن در مواردى جائز دانسته شده است :

1لعن بر کافران :خداوند متعالى در قرآن کریم مى فرماید: «همانا کسانى که کافر شدند و با عقیده کفر مردند، خداوند و فرشتگان و مردم بر آن ها لعنت مى فرستند.» (1)

2 – لعن بر مشرکان :در قرآن کریم آمده است :

«و (خدا) مردان و زنان منافق و مردان و زنان مشرک را که به خدا گمان بد مى برند، کیفر مى دهد. حوادث سویى (که براى م?منان انتظار مى کشند) بر خودشان نازل شود و خداوند بر آن ها خشم گرفته و آنان را از رحمت خود دور ساخته و دوزخ را برایشان آماده کرده است ، و چه بدسرانجامى است.»  (2)

3 – لعن بر مرتدان :آن ها که اسلام را پذیرفته ، سپس از آن بازگردند، مورد لعن پروردگار قرار مى گیرند:

«چگونه خداوند گروهى را هدایت کند که پس از ایمان آوردن و گواهى دادن به حقانیت رسول ، و در حالى که نشانه هاى روشن براى آن ها آمد، کافر شدند؟ و خدا گروه ستمکاران را هدایت نخواهد کرد. کیفر آن ها این است که نفرین خداوند و فرشتگان و مردم همگى براى آن ها است (3)

4 – لعن بر منافقان :خداوند سبحان در چند آیه از قرآن کریم ، منافقان را لعن کرده است ؛ از جمله مى فرماید:

«خداوند به مردان و زنان منافق و کافران وعده آتش دوزخ داده است . جاودانه در آن خواهند ماند. همان براى آن ها بس است و خدا آن ها را از رحمتش دور ساخته ، عذاب پایدارى براى آنان است (4)

5-لعن بر ستمگران :در قرآن مجید آمده است :

«الا لعنه الله على الضالمین»  (5)؛هان لعنت خدا بر ستمکاران باد!

............................................

1- بقره (2)، 161?

2- بقره (2)، 89?


[ جمعه 92/7/12 ] [ 8:23 صبح ] [ نام مستعار مقاله نویس ] [ نظر ]
.: Weblog Themes By SibTheme :.

درباره وبلاگ

علاقه مند به سیاست دینمدارانه
نظر بدهید و نقد پیشنهاد بنویسید خوشحال می شویم
|
امکانات وب


بازدید امروز: 6
بازدید دیروز: 0
کل بازدیدها: 39498